نوشته اصلی توسط
Sabaradan
سلام. خسته نباشید.
من قبلا هم با عنوان بیماری همسرم مشکلم و مطرح کرده بودم. که گفته بودم همسرم قبل از ازدواج با من تصادف بدی کرده بود که باعث شد شنوایی یکی از گوش هاش رو از دست بده و همینطور مشکلای دیگه که به گفته ی خودش سی درصد از سلول های مغزش از دست رفته. این مشکلاتی که گفتم رو به من نگفته بود. نه خودش نه خونوادش در زمان خواستگاری. من هم تو زمان دوستی مون چیزی ازش ندیده بودم و فقط به من گفته بود که پونزده درصد شنوایی گوش سمت راستش از بین رفته. سرتون رو درد نمیارم الان به جایی رسیدم که تنها حل مشکلم رو جدایی میدونم ولی دودل هستم. من ایشون رو دوست دارم و به خاطر زندگیم بسیار تلاش کردم ولی ایشون هیچ قدم کوچکی به خاطر من برنداشتن. تمامی اخلاق هاشونو تحمل کردم ولی واقعا دیگه توانشو ندارم. یکساله باهم زیر سقف رفتیم و کاملا شناختمش. آدمی هست بیخیال بی حوصله بی هدف و الانم دوماهه بیکار شده و تا ساعت دوازده میخوابه و بعدش بلند میشه میره بیرون و وقتی میاد میگه دنبال کار بودم. وقتی از در میاد تو میرم ببوسمش که منو پس میزنه نگو آقا سیگاری شده و به من میگفت بزار دست صورتمو بشورم بعد!!! یه ماه بعد ازدواجمون مشروب خورده بود و با حالت بدی اومد خونه که ترسیدم و ولش کردم رفتم خونه بابام. و بعدشم یه دعوای حسابی و فحش و بد بیراه بهش گفتم.افتاد به معذرت خواهی و گفت نمیدونستم مشروبه و فکر کرده آب بوده و از این دروغها.... تا اینکه چند شب پیشم دهنش بوی مشروب میداد دعوامون شد. من با همه مشکلاتش کنار اومدم حتی بیکاریش گفتم درست میشه. اما الان فکر میکنم داره به راههای خلاف کشیده میشه . در ضمن پدرش تریاک مصرف میکنه .و چند شب پیش که اومد خونه شوهرم با خنده برگشت گفت بابام جه تریاکی میکشبد و چه بوی خوبی داشت و از این حرفا. عیب منم اینه که تو این شرایط هر چی فحش از دهنم در میاد میگم بهش و اونم با خنده به حرفاش ادامه میده. به خونوادش گفته زنم همش فحش میده. آخه من روانس نیستم که الکی فحش بدم. من نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی هم زیبایی دارم هم به گفته ی دوستان و فامیلها خونه داری و دستپخت و هر چیزی که یه زن باید داشته باشه رو دارم. هر کاری باعث میشه یه مرد عاشق همسرش باشه و براش انجام میدم. و بزرگترین مشکلمون که باز هم تو تنهایی هام اشک میریختم و هنوز حل نشده مشکل زناشویی مون هست. حتی حوصله ی رابطه داشتن هم نداره. بارها باهاش صحبت کردم که منم احساس دارم چدا اینجوری میکنی نیاز دارم کجا برطرفش کنم ازدواج کردم که با عشقم به آرامش برسم وگرنه خونه پدرم کمبودی نداشتم. یه دونه دختر بودم و آب تو دلم تکان نخورده.خیلی کارا کردم خیلی... نزدیک یک میلیون پول مشاوره دادم .داروهای میل جنسی گرفتم حتی به جایی رسیدم که دادم دعای محبت و زناشویی نوشتم و تو خونه گذاشتم ولی درست نشد. من یه دختر بیست و چهار ساله هستم نمیخوام بیشتر از این عذاب بکشم. خواهس میکنم بگید تصمیمم برای جدایی درسته یا نه؟